پرهام مریض شد.
خدای بزرگ پرهام اینقدر بی حال بود که حتی نمی تونست گردن بگیره فقط خوابیده بود و ناله می کرد هر غذا یا شیری که بهش می دادیم همه رو بالا می آورد و اسهال شدید داشت . تب هم به تمام مشکلاتش اضافه شده بود و مرتب باید درجه تبش رو می گرفتم . آب بدنش آنقدر پایین آمده بود که گریه اش اشک نداشت . این روز سوم بود که مریض بود . نمی دونستم چرا این طوری شده بود . چهارشنبه گذشته (91/8/3) بود که تصمیم گرفتم یه کم زبان کار کنم به خونه مامان محمد رفتیم کتابهای زبان فرزانه رو گرفتم . اونجا پرهام با فیروزه کلی بازی کرد حسابی بهش غذا دادم و خوشحال بودم که همه غذاشو خورده . تا ساعت 11 شب اونجا بودیم وقتی به خونه آمدیم پرهام اصلا خوابش نمی آمد و ...
نویسنده :
فریده
12:49